محمد سجادمحمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 26 روز سن داره

حبه نبات

اومدن خاله سمیه به خونمون

1392/10/18 0:58
238 بازدید
اشتراک گذاری

یه روز که بابایی اومد خونمون به مامانی گفت من امشب باید برم سرکار مامانی هم هنوز حرف بابایی تموم نشده بود گوشی تلفن رو گرفت دستش و چند تا عددو فشار داد من که مطمئن بودم داره به خاله سمیه زنگ میزنه از ته دل میخندیدم آخه همیشه مامانی به خاله زنگ میزنه از صبح که از خواب پا میشه هنوز دست و صورتشو نشسته گوشی رو برمیداره و کلی با خاله صحبت میکنه . خلاصه، از موضوع دور نشیم مامانی و خاله با هم یه کم حرف زدن ،وقتی تلفن قطع شد فهمیدم جواب خاله برای اومدن به خونمون مثبت بوده چون مامانی خیلی خوشحال بود.

شب شد خاله زنگ درو زد منم خودم آماده کردم واسه این که بپرم تو بغلش آخه من خیلی خاله رو دوست دارم هر وقت میاد خونمون کلی با هم بازی میکنیم و می خندیم.

اون شب خیلی بهمون خوش گذشت چون مامان و خاله کلی با هم راجع به من حرف میزدن و از شیرین کاریام می گفتن .

شب همگی خوش ،آرزو می کنم همتون یه شب بابایی هاتون برن سرکار تا خاله ها بیان پیشتون البته فقط یه شبا چون من دلم برای باباییم خیلی تنگ میشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ستایش
1 مهر 93 18:13
سلام حبه نبات جون چقدر تو بامزه ای از خدا میخوام نی نی من هم به خوشکلی تو بشه نی نی من تو راهه میخوام از الآن براش یه وبلاگ درست کنم، حتما بهم سر بزنیا خوشحال میشم مامان ستایش
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حبه نبات می باشد