محمد سجادمحمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

حبه نبات

اومدن خاله سمیه به خونمون

یه روز که بابایی اومد خونمون به مامانی گفت من امشب باید برم سرکار مامانی هم هنوز حرف بابایی تموم نشده بود گوشی تلفن رو گرفت دستش و چند تا عددو فشار داد من که مطمئن بودم داره به خاله سمیه زنگ میزنه از ته دل میخندیدم آخه همیشه مامانی به خاله زنگ میزنه از صبح که از خواب پا میشه هنوز دست و صورتشو نشسته گوشی رو برمیداره و کلی با خاله صحبت میکنه . خلاصه، از موضوع دور نشیم مامانی و خاله با هم یه کم حرف زدن ،وقتی تلفن قطع شد فهمیدم جواب خاله برای اومدن به خونمون مثبت بوده چون مامانی خیلی خوشحال بود. شب شد خاله زنگ درو زد منم خودم آماده کردم واسه این که بپرم تو بغلش آخه من خیلی خاله رو دوست دارم هر وقت میاد خونمون کلی با هم بازی میکنیم و می خندیم. ...
18 دی 1392

سفر چندروزه به شنده

با محمدسجادومامانجان باباجان رفتیم شنده چه صفایی کردیم لذت بردیم از این همه اکسیزن آخه چند روزی که هوای تهران آلوده شده بود انجا برای محمد سجاد بهترین مکان برای نفس کشیدن بود  . شنده روستای است در منطقه ییلاقی ساوجبلاغ درواقع زادگاه باباجان ومامان جان است این منطقه حدود یک ساعت تا تهران فاصله داردمنطقه ای خوش اب وهوا بادرختان بلند توت گردو گیلاس البالو و..... کار مردم این روستا کشاورزی است
11 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حبه نبات می باشد