بدون عنوان
سلام مامان ها ونی نی های من در تاریخ سوم اردیبهشت متولد شدم اون قدر خوشحال هستم چون مامانی برام دوتا جشن تولد گرفت به من که خیلی خوش گذشت اما امان از دست من این قدر گریه کردم که حد نداشت هی به من می گفتند بیا شمع هارو فوت کن اما من می تریسدم ولی مامانی به جای من فوت می کرد تولد همه تون هم مبارک باشه
نویسنده :
مامان زهراوباباحسن
19:52
سال 1393 مبارک باد
باسلام بعد از یک غیبت طولانی حالتون خوبه راستی عید نزدیک است کارا تون برای عید انجام دادید من امسال خیلی به مامانی کمک کردم مامانی می خواست خونه را تمیز کند من همش غر می زدم که بابامنم هستم تا می خواست کابینت اشپزخونه تمییز کنه من می رفتم سراغ ظرفا دلم می خواست سر در بیارم توی اونا چی است مامانی نمی ذاشت بعد می زدم زیر گریه مامانی نازم می کشد بغلم می کرد راستی بچه ها شما چه جوری کمک می کردید
نویسنده :
مامان زهراوباباحسن
19:32
عمو حسین داماد شد
سلام نی نی های عزیز یادتتون است گفتم برای عمو حسین رفتیم خواستگاری می خواستم بگم منم زن عمو دار شدم بلاخره بله گرفتیم منم خیلی خوشحال شدم قرار شد روز ولادت حضرت زهرا عقد کنند الان با هم نامزد کردنند اخ جون عروسی من دلم خیلی عروسی می خواهد ان شاالله هم شما هم همش برید تو شادی &n...
نویسنده :
مامان زهراوباباحسن
23:25
رفتن به خواستگاری برای عمو حسین
سلام نی نی های عزیز نمی دونم شما ها هم تا به حال برای عمو هاتون خواستگارای رفتید یا نه ؟ من برای اولین همراه با مامانم بابابزرگم ومامان بزرگم عمو حسین عمه زهاا وعمو محمد زن عمو رفتیم به یک مهمونی که تا حالا اونجا نرفته بوم این طوری که تو صحبت بزرگترها شنیدم رفته بودیم برای عمو حسین خواستگاری ...... خلاصه من اونجا خیلی شلوغی کردم همه اش می رفتم سراغ چایی که انجا بود یاسراغ میوه ها مامانم حسابی عاصی کرده بوم اخرش هی منو می گرفتند دوباره از نو شروع می کردم حسابی کاسه کوزه اونه هارو به هم زدم شما بگید اخه همه چیز برای من جدید بود فکر کنم عمو حسین هی به من نگاه می کرد می خندید اون خانمی که اونجا نشسته بود مثل اینکه شد زنعموی ج...
نویسنده :
مامان زهراوباباحسن
0:16
رفتن به خونه دایی جون وبازی بادادش محمدحسنوداداش علی
سلام امروز یک روز خیلی خوب است اومدم خونه دایی جون با محمدحسن داداش علی بازی کنم راستی یادم رفت بگم علی ٤ ماه از من بزگتر است ا والان ١ساله است میتونه چندتا قدم راه بره بعدش می افته زمین با هم دیگه چهار دست وپا مسابقه می دیم معمولا او برنده است خلاصه یک عالمه به من خوش می گذرد من هردو شون را دوست دارم زن دایی هم کلی برای ماخوراکی های خوشمزه می اره شب خوش
نویسنده :
مامان زهراوباباحسن
22:42